شنبه 97 فروردین 25 , ساعت 12:33 عصر
کاش می شد همه آدم هایی که دوست داریم،
همه لحظاتی که خاطره داریم،
همه یادگارهای باارزشی که داریم
را در چمدانی ریخت....
توی قبر کوچک و تنگی رفت و با همان چمدان سر کرد!
گاهی باید مرد...
شاید چند ماه...
حتی فقط چند روز!
یا حتی چند ساعت...
چند دقیقه...
یک لحظه!
باید مرد!
و اگر کسی سراغی نگرفت
و حالت را نپرسید
و نپرسید خوبی...کجایی یا چه می کنی؟
یا دلتنگم چرا نیستی؟!!!!
برای صرف چای هستی یا برای نوشیدن یک قهوه...
باید به مردن تا ابد ادامه داد......
پ ن: می دانی مخاطب خاص؟...
من می توانم در مورد هر موضوعی ساعت ها بنشینم و بنویسم....
اما برای نوشتن از تو
دستم روی کاغذ می خشکد
نفسم بند می آید
و واژه ها در ذهنم یخ می زنند....
چقدر از تو نوشتن سخت است.....
نوشته شده توسط nhi | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ